نوروساینس و همدلی!
نوروساینس چیست؟
علوم اعصاب (neuroscience) یا زیستشناسی اعصاب (neurobiology) به معنی مطالعهی علمی سیستم عصبی است. نوروساینس شامل علوم مختلفی مانند فیزیولوژی، آناتومی، زیستشناسی سلولی، زیستشناسی رشد، سلولشناسی، مدلسازی ریاضی و مدلسازی محاسباتی، پردازش سیگنالهای زیستی و روانشناسی است. همهی این علوم دست به دست هم میدهند تا عملکرد نورونهای عصبی و ویژگیهای بارز مدارهای عصبی در موجودات هوشمند را بررسی کنند. اریک کندل، «چالش نهایی» علوم زیستی را در مطالعه و درک یادگیری، حافظه، رفتارشناسی، ادراک و هوشیاری موجودات زنده بیان میکند که همهی این حوزهها فقط و فقط نیار به یک دانشمند نوروساینس دارند.
تاثیر نوروساینس بر روی افراد سیلزده چیست؟
در روزهای گذشته که سیلِ کمکهای مردمی به سوی مردم حادثهدیده را مشاهده میکردم، باز هم از قدرت همدلی و همدردی انسانها به فکر فرو رفتم. اینگونه حمایتها در سراسر جهان کم نیستند؛ از زلزله بم گرفته تا همین حادثه تروریستی اخیر در نیوزیلند که میلیونها انسان را تحت تأثیر قرار داد. با وجود اینکه بیشتر قربانیان این حادثه مسلمان بودند، اما شاهد موج گستردهای از همدردیها از سوی جوامع غیرمسلمان بودیم. در همین سیل اخیر هم کشورهای متعددی فارغ از دین، نژاد و سایر موارد تفرقهانگیز، کمکهای امدادی خود را روانه مناطق سیلزده کردند. مشاهده این حمایتهای دلسوزانه نه تنها حادثهدیدگان را دلگرم میکند، بلکه به ما هم که آسیبی ندیدهایم قوت قلب میدهد و انسانیت را یادآوری میکند. در میان، به این عنوان یک روانشناس علاقهمند به نوروساینس، دوست داشتم بدانم که در پس این اعمال همدلانه، مغز چه ساز و کاری را دنبال میکند؟!
در این مقاله، نتایج مختلفی از پژوهشهای صورت گرفته در این زمینه را جمعآوری کردهام تا بیشتر با فرآیند همدلی آشنا شویم. امیدوارم این یافتههای مبتنی بر نوروساینس و «نظریه ذهن» بتواند افزایش بینش و اقدامات عملی را برای توسعه همدلی، انسانیت و عشق ورزیدن در پی داشته باشد.
به لحاظ ساختاری، نظریه ذهن شاخهای از مفاهیم علوم شناختی است. نظریه ذهن زمانی رشد مییابد که بدانیم هر کس میتواند عقاید، دیدگاهها و سلایق مخصوص به خود را داشته باشد. دست یافتن به این توانایی کمک میکند تا افراد مختلف را دارای انگیزهها و دغدغههای متفاوت از خودمان ببینیم. به عبارت دیگر کفش دیگری را بپوشیم و راه برویم. آگاهی از نظریه ذهن، درک مفهوم همدلی را برایمان آسانتر میکند.
درک و همدردی با رنج دیگران یک فرآیند شناختی است. اخیراً یک پژوهش پیشگامانه منتشر شد که نشان میداد مسیرهای پردازش مغزی درد در خود شخص با درد در دیگران متفاوت است. به بیان شفافتر، دردی که خودمان میکشیم و دردی که با مشاهده وضعیت اسفبار سیلزدگان ایجاد میشود، در مناطق جداگانهای از مغز پردازش میشوند. در پژوهش دیگری وجود چند الگو مجزا برای پردازش دردهای جسمی در مقابل دردهای برگرفته از دیگران تأیید شد.
در تحقیقات قبلی پیرامون همدلی فرض بر این بود که مناطق یکسانی برای ادراک درد خود و دیگران وجود دارد. آنها میگفتند این مناطق پاسخهای مداومی را فعال میکردند تا درد و رنج دیگران را هم در کنار درد خودمان تجربه کنیم. با این حال، آخرین تحقیقات وجود مسیرهای جداگانه را مورد تأیید قرار دادهاند. این یافتهها هم خبرهای خوبی دارند و هم خبرهای بد. نیمه پر لیوان آنکه مدارهای عصبی همدلی ثابت نیستند و این امکان را میدهند تا همدلی آموخته شود. اما سوی تاریک ماجرا آنجا است که متوجه میشویم سایکوپتها فاقد حس همدلی هستند؛ بدین معنا که برای آنها مناطق مغزی درگیر در همدلی خاموش است و امکان یادگیری این توانایی را ندارند.
یک پژوهش دیگر مشخص کرد که همدلی بیشتر از آنکه یک فرآیند خودکار و غریزی باشد، نیازمند توانایی «خود را در جای دیگری» قرار دادن است.
تور ولگر پژوهشگر ارشد این مطالعه، به منظور بررسی فرضیه الگوهای مغزی، فعالیت مغز چند داوطلب را حین انجام آزمایش اندازهگیری کرد. در بخش اول آزمایش، احساس درد در دست راست داوطلبان و به طور مستقیم توسط گرما، شوک یا فشار ایجاد شد. سپس آنها تصاویری از جراحت دست چپ اشخاص غریبه را مشاهده کردند. در این هنگام از آنها خواسته شد که تصورکنند این جراحات روی دست خودشان اتفاق افتاده است. نتیجه قابل توجه بود؛ محققان دریافتند که الگوهای مغزی در زمان مشاهده درد دیگران با الگوهای مربوط به درد در بدن خود شخص همپوشانی ندارد. داوطلبان موقع تماشای درد مجروحان، خود را جای آنها قرار داده بودند و دردها را از نگاهشان تجربه میکردند.
تا اینجا به صورت خلاصه از نوروساینس آموختیم که تحت چه فرایندی خانواده و دوستانمان عضوی از ما میشوند. در همین حیطه، مطالعهای در سال ۲۰۱۳ انجام شد که بر ظرفیت عمیق انسان در همدلی تأکید میکرد؛ بر اساس آن، انسان تنها موجود زندهای است که از چنین استعدادی برخوردار است. از سوی دیگر ما به میزان بیشتری برای آشنایانمان دلسوزی میکنیم تا غریبهها. به گفته پژوهشگران، مغز انسان غریبهها را در یک جعبه و افرادی که میشناسد را هم در جعبه دیگری قرار میدهد! همسو با این دیدگاه سادهانگارانه، صاحبنظران علوم اعصاب هم معتقدند که انسانها در سطح پردازش درد، از خود و نزدیکانشان یک مفهوم واحد در مغزشان میسازند.
انسانها در تمام طول تاریخ به صورت جمعی زندگی کردهاند. در واقع همه ما در کنار هویت فردیمان، یک هویت جمعی هم داریم که در مواقع بحران، مسئولیت اجتماعیمان را منعکس میکند. ما انسانها به دوستان و متحدانی نیاز داریم تا احساس آرامش داشته باشیم. بر اساس اصل مجاورت، آدمها هر چقدر که زمان بیشتری را با هم بگذرانند، بیشتر شبیه هم میشوند. با توجه به این مسأله، پژوهشگران آزمایشی را ترتیب دادند تا فعالیت مغز را در زمان وقوع یک تهدید ارزیابی کنند. آنها ۲۲ جوان را انتخاب کردند و واکنششان هنگام دریافت شوک خفیف الکتریکی به خودشان و یک دوست یا غریبه را مشاهده کردند. در تصویربرداریهای مغزی مشخص شد مناطق مغزی که وظیفه ایجاد پاسخ در برابر تهدید را بر عهده دارند، در زمان وارد شدن شوک به خود شخص شرکتکننده و دوستش، دقیقاً فعالیت یکسان و مشابهی دارند. در مقابل، موقع شوک دیدن فرد غریبه، فعل و انفعال چندانی در این مناطق روی نمیدهد.
اکثر جنگها و درگیریهای بینالمللی بین ملتهای غریبهای رخ میدهد که در یک یا چند مورد تفاوت دارند. در واقع آتش منازعات با اختلافات روشن میشود، نه مشترکات. ملت ایران و عراق در عین حال که هر دو مسلمان و شیعه بودند، اما به مدت ۸ سال و با اختلاف بر سر مواردی همچون برتری عرب یا فارس جنگیدند. در آن زمان هر کدام از طرفین جنگ ارزشهای خاص خود را داشتند، اما هر یک به دنبال دفاع از مفاهیم مشترکی مثل خاک، جان یا ناموس بودند. همسو با پژوهشها، با نگاه دقیق به جنگهای یکصد سال گذشته متوجه میشویم که همیشه جنگها بین خودی و ناخودی بوده است. با این حال، اندیشمندان علوم اعصاب باور دارند که همدلی با گروه افراد غریبه هم به شرط داشتن یک تعامل اجتماعی مثبت ممکن است.
در سال ۲۰۱۵ گزارشی جالب توجه از یک پژوهش منتشر شد که نشان میداد همدلی و همدردی چگونه یاد گرفته میشوند. بر اساس یافتههای این مطالعه، داشتن تجربیات مثبت با یک شخص از گروه دیگر موجب میشود تا پیوندهای همدلی و همدردی بین آنها مستحکم شود. مقصود از گروههای غریبه در اینجا، افرادی هستند که به واسطه یک یا چند عامل غیرمشترک مثل مذهب، رنگ، نژاد و…، عقاید و سبک زندگی جداگانهای دارند. پژوهش مذکور توسط روانپزشک و عصبشناس، دکتر گریت هین و همکارانش به اجرا درآمد. آنها در این آزمایش، فعالیت مغزی هر یک از شرکتکنندگان را در مواجهه با یک شخص آشنا و یک فرد غریبه سنجیدند. وجه تمایز این آزمایش با بررسیهای قبلی در این بود که این بار شرکتکنندگان، پس از انجام قسمت اول آزمایش، با فرد غریبه آشنا میشدند و معاشرت میکردند.
پیش از آزمون به داوطلبان گفته شده بود به پشت دست هر سه نفرشان یک شوک الکتریکی وارد خواهد. از طرفی آنها میتوانستند با پرداخت مقداری پول، شوک الکتریکی آن دو نفر دیگر را هم تخفیف دهند. در بخش اول آزمایش، فعالیت مغزی شرکتکننده اصلی اندازهگیری شد. یافتهها حاکی از آن بود که مناطق مغزی درگیر در همدلی برای فرد آشنا بیش از فرد غریبه، فعالیت داشتهاند. در ادامه، آزمونگران شرایط را طوری فراهم کردند که شرکتکننده اصلی بتواند با شخص غریبه آشنا و ارتباط صمیمانه بین آنها ایجاد شود. نتایج مؤید تحقیقات قبلی بود. در آزمون دوم که همانند آزمون اول اجرا میشد، افزایش قابل ملاحظهای در فعالیت مغزی شرکتکننده اصلی، هنگام تماشای درد و رنج فرد غریبه مشاهده شد.
جای تعجب نیست که هر چه پیوندهای صمیمانه بین آدمها قویتر شود، همبستگیهای عصبی مربوط به همدلی هم افزایش مییابد. به بیان دیگر، تعاملات مثبت اجتماعی، تغییر مدارهای مغزی و همدلی ارتباط زیادی با یکدیگر دارند. بر همین اساس، برای رسیدن به همبستگی اجتماعی عالی، باید تا جای ممکن از مواردی که منجر به بروز اختلافات یا دامن زدن به آنها میشود جلوگیری کرد. نکته جالب آنکه تجربیات مثبت با افراد گروه غریبه انتقالپذیر است؛ یعنی این تجربیات میتواند بین اعضای یک گروه منتشر شود و احساس خوبی از غریبهها را بین آنها به وجود آورد. نمونه بارز آن بین ایرانیها، مهماننوازی برخی هموطنان است که زبانزد همگان میشود. مثلاً شاید شما هیچوقت به خوزستان یا لرستان سفر نکرده باشید، اما بر اساس شنیدهها، احساس خوبی به مهماندوستیشان داشته باشید و این باعث شود به کمکرسانی و امداد بیشتر مشتاق شوید.
با وجود آنکه همدلی و به طور کلی نظریه ذهن نوعی استعداد درونی است، اما میتوان تا حدی تقویتش کرد. تحقیقاتی که در این زمینه انجام شدهاند، روش LKM را به علاقهمندان پیشنهاد میکنند. این سبک از مراقبه، یک فرایند ساده چهار مرحلهای است که فقط چند دقیقه در روز وقت شما را میگیرد. برای اجرای آن لازم است که به این موارد فکر و عمل کنید:
- دوستان، خانواده و هر یک از عزیزانتان
- افرادی که در سراسر جهان به نوعی مظلوم و در حال رنج کشیدند.
- هر کسی که روزی به شما آزار رسانده یا توهینی کرده است.
- خودتان را برای تمام کارهای اشتباه گذشته ببخشید.
این تمرین چند دقیقهای، ساختارهای سیناپسی مغز را در جهت افزایش همدلی با آشنایان و ناشناسها بهبود میبخشد. امیدوارم این نوشتار آگاهی شما را از همدلی و همدردی افزایش داده باشد. باید بدانیم که اکنون زمان همدردی با آسیبدیدگان هموطنمان است. افرادی که در بسیاری از موارد آشنای خیلی نزدیک ما هستند.